جنگ هزار ساله

میان ما

سربازها کشته شده اند

اعلام آتش بس

من رویاها یم را مسواک می زنم

وتو خیال می بافی

برای توپ های بی لوله

وتفنگهای بی ماشه

هشت مارس

  از زن پدر ،یک بسته سیگار مانده و چهار تارموی

از مادربزرگ، فقط یک کوچه وعطرکوفته پیچیده

 یک بند رخت و ده ها عروسک دست ساز

از مادرم، من بیرون زده ام با وحشت

هزار خستگی ناکام

واز من ،هیچ

جزتکه پاره های بریده کلمات

و دختری که عروسکهایش را باد برد