از زن پدر ،یک بسته سیگار مانده و چهار تارموی

از مادربزرگ، فقط یک کوچه وعطرکوفته پیچیده

 یک بند رخت و ده ها عروسک دست ساز

از مادرم، من بیرون زده ام با وحشت

هزار خستگی ناکام

واز من ،هیچ

جزتکه پاره های بریده کلمات

و دختری که عروسکهایش را باد برد