بدون هیچ توضیحی ، فقط دوست دارم از این به بعد ویلاگ منو رو به اسم ((مرگ مغزی)) بشناسید و بخوونید .امیدوارم زودتر از این مرگ مغزی بیرون بیاییم.

                                         

                            ((مرگ مغزی)) .  . .

 

ویار زنانگی

 

نسکافه تلخ، تلخ

تجسم خلاق

 برشته شد زفافی که مادر م می گفت؟

کودک درونم از چهار راه اصلی گذشت

بی سبد 

 بی دوچرخه

بی عروسک

لذت های موضعی

و هماغوشی ناگهانی با مردی که سالها دور شد

 از تو 

 ازمن

از کودکیمان

 مردانی در پایانه های عبور و دلهره

 در جنگلهای پر مه یک رویا

 با درختهای شیشه ای کوتاه قد و چمنزارهای خواب آلود

هوس می آید

 من !

هیچ گاه ویار زنانگی نداشته ام!

 

عالم عروسکی

 

نشسته بود نیم خیز بر روی قفسه،سنگین بود حجم تنهایی ؛ عروسک هم عالمی دارد!

امروز آمد، منتظرش بودی همه روزهای قبل را، بغلت کرد، گرم بود،سه روز دیگر گذشت ، تنهایی ، نشسته ام نیم خیز بر روی کمد تا بیاید بازی کند با موهایم،چشمهایم، لبهایم ؛ برایم شعر زمزمه کند، ساعت از 4 نیمه شب گذشته بود، زنگ زد، زنگ زدم در تنهایی که همیشه برایم می گذارد، می رود، جوابش را ندادم ...

 این بار هوس بازی با تو را کرده، خرگوشی نرم ،بغلت می کند، خوش گذشت جای دندانهایش بر گوشت مانده !

منتظرم، مدتی است نیامده، دلش  را با اسباب بازی های کوکی خوش کرده، خسته ام،بازی کی شروع می شود...

عروسک نبودن چه عالمی دارد، بازی کن با موهایم، با دستهایی که برای تو جا به جا می شود، با بدنی از چربی پلاستیکی و خالکوبهایی خط خطی یک خودکار بیک! 

گفت :خسته شدم از عروسک بودن، عروسک بازی ، خسته ام از بازی های عروسکی و رفت و آمدهای هراز گاهی تو ،جایم را عوض کن ! حداقل از قفسه بردار مرا، به  اتاق نشیمنت ببر!

 بازی را عوض کردی با بستن یک سربندی بر سر عروسک ، دستهایم را کندی و جای آن یک ملاقه گذاشتی ، موهایم را با تیغ ذره ذره کردی و چشمهایم را در آوردی تا در حفره اش انگشت کنی ، نرم  و ساکت ، ساکت نشستم، نگاهت کردم...

نگاهش کردی ، با همان حفره های ساده  که دیگر اسمش چشم نیست ، چند روز گذشته ؟ من همیشه خواب می بینم ، خواب تورا و تو میان خوابهایم زنگ می زنی ، پاسخی نمی شنوی ، ساعت از چهار گذشته بود، عروسک خواب می دید، خواب شمعهایی که برایش روشن کرده بودی و شرابی که به سلامتیش خوردی ! در رقص سفید پرده ها و بوسه ها!

 مرور می کند عروسک، آخرین تاریخی را که باهم بازی کردید، آن روز قرار بود به جای قفسه  برای همیشه به تختخوابت بیاید و برایش شعر نجوا کنی ...

قفس شده  این قفسه، دیگر جای برای ماندن نیست، عروسک می خواهد از طبقه ای به طبقه دیگر کوچ کند، دست دیگری  می آید ، جابه جایم کرد، گفتم: کاش یک خرگوش نرم بودم و به جای حفره خالی چشم ،  گوشهایی بلند ودندان هایی ردیف داشتم...

 

روسپیان خلاق

 

روسپیان خلاق 

هرجایی

نا خودآگاه

بالا می روند

 نرم و آتشین

 هوس

پیچک تازه تنهایی

 در کنجکاوی سردرگم لباسهای زیر رنگین کمانی

و بوسه هایی بی حصار و آفتابی 

با تن پوشهای سفید خواب آلود

بادبانهایی  ازالتهاب و تب

رقص کنان و گزنده

 پخش  می شوندبر تختخواب

 لوسترهای آویخته ، سکوتهای تنهایی!

من از تو فقط اندکی کمک خواستم

 اما تو همه آزادیم را طلب کردی

به اندازه یک جوش

 ساده وصمیمی

 باد می کند

تصویر

 آینه هم دروغ گفت

 زمانی که با لباس بنفش آمدی اما آبی دیده شدی

بو می دهد زمان

آفرینش بادکرده

 در دستان پروردگاری که

 برای عشق خط کشی می کند

 باران شده همه خوشبختی من

 این دفتر کوچک تنهایی جایی برای خط کشی ندارد

سه پره  پرتقالی

 

چه طعم گسی دارد این پرتقال

پره ، پره، پیچ در پیچ

پره ای را تو برده ای

 و پره ای را دیگری

 -------------------------------------------------------------------------------------------

 

غلت می خورد زندگی

درچشمان پرتقالیت

برای باهم بودن و نبودن  

عشق طنابی  شد

بگیرش ! برو  به سوی تنهایی

 -------------------------------------------------------------------------------------------

 

پرتقالهای گوشتی را  بارور کردی

گوشتهایت را جویدم سرد

بی آن که در یابمت، دریابیم

خلاقیت هایت را جویدم

و تو بازهم مرا بارورکردی

دیوانه!

 فقط سه بار دیدمت

عریان تر از خواب

 خوابزده ،عریان!

رقص با سیگار

 

سیگاربرگ را تا ته کشیدی

رد دود رقصان گریز زد

قالی مخملی و سقوط  انگشتان من

موج می گیرد موسیقی ، می لرزد صدا

 حرفی میان ما نیست

خواب می بینم ، خواب

آتش حلقه می زند برپهنای صورتت

 کاناپه سرخ می شود ، سرخ

پرش پاهای من ،پرواز نگاهت

 ودروغ هایی که رنگ ما نیست

شاید شخصی

 

دوست نزدیکم گفت: مدتی است کم می نویسی و کم وبلاگت را جان تازه می بخشی ، این درباره تو کمی عجیب است ...

گفتم: دیگر حوصله ای نمانده، روزهای سخت برایمان تازه شده، این روزها باید بدوی برای ذره ای که نیمی  ازحق تو هم  نیست.  دویدن های بی حاصل برای پرداخت گرانی های پی در پی روزمره! حادثه مداوم، نگرانی ، آشوب و بلاتکیفی داستان این روز زندگی ما ایرانی هاست .

اما من تصمیم گرفتم تا حداقل شرایط خودم را تغییر دهم، یا چیزی  را که در طول زندگیم می توانستم داشته باشم ، کنارم بود و ندیدمش (پول ) را به دست آورم یا همه چیز را می گذارم . می روم به ...

 دوستان نزدیکم می دانند من دو وجه دارم؛ وجهی که خودم هستم با شعر ها و نوشته های پیچیده و عقاید سرسختانه و گاهی احمقانه ؛ وجه دیگرم که در کار روزمره و زندگی عادیم حل شده، کار کار کار برای رها شدن از همه چیزهایی که مرا آزار می دهند .

وقتی از موضوعی ناراحتم یا وراجی می کنم یا کار تا آرام شوم برای زیستن در وجه دیگرم و وقتی آرامش می گیرم می نویسم  برای خودم.

زندگی کردن با دو وجه شخصیتی در ایران چیز نادری نیست ، اما عاشقانه تلاش کردن کیمیایی نادراست.  

روزگار پر شده از برگهای مرده یک فصل تازه و جوانه هایی که در فصل های بعدی به بار می نشینند، بوی پژمرده ای دارد این برگ جدید زندگی ومن هر روز نو می شوم با دغدغه های جدید این زندگی ...

 به امید روزهای بهتر  برای همه ما