عادي شده
عادی شده ، این قدر عادی که خودمون هم باور کردیم. عادی نگاه می کنیم ، حرف می زنیم و می خندیم که هستیم ؛ حالا تا بعد ...
بعد می ریم سوار چرخ و فلک و سفینه های شادی می شیم تا دلهره دست و پا کنیم ویک کمی چوب توی گوه روز مرگی تاب بدیم. خوبه که هستیم ، انرژیمو ن برای هم لازمه حتی اگر همدیگررو نبینیم و باهم حرف نزنیم.
باهم که حرف می زنیم ،خیلی چیزها رو یادمون می ره بگیم. چون از اول هم فکرش رو نکرده بودیم ، اصلا بهم فکر نمی کنیم ،ما فقط به خودمون فکر می کنیم و کارهایی که باید بکنیم ، بدون اون که کاری بکنیم.ما فقط می خوریم ، کتابها رو، غذاها رو، دریاها رو، خشکی هار رو، خاطرات گذشته امون رو، روابطه ها مون رو ...
وسکوت می کنیم وقتی که باید حرف بزنیم و حرف می زنیم وقتی که باید سکوت کنیم ، محکوم می کنیم تا سکوت کنند و محکوم می شیم تا سکوت کنیم ...
وقتی اعتراف می کنیم که چقدر بهم نیاز داریم ، دیگه بی نیاز می شیم ، دیگه بهم بی اعتنا می شیم. چون یاد گرفتیم وقتی برای هم اهمیت داریم با بی اعتنایی نسبت بهم رفتار کنیم چون چیزایی که در اون لحظه مهم هستند نباید مهم به نظر بیان و چیزایی مهم می شن که فکر می کنیم پروژه آینده بهش نیاز داره ..
پروژه ای که باید برای تولیدات بعد از خودمون تولیدش کنیم ،تولید می کنیم ، با کش رفتن و کپی کردن از روی فکر هم و از انرژی هم ، با فونت سیاه یا رنگی اهمیتی نداره ، فقط کلمات مهمه که چطوری کنار هم توی سفیدی ذهن طرف مقابل چاپ بشن و ادامه می دیم چون« آ ینده متعلق به ادامه دادن و ادامه دهندگان است.» ادامه می دیم همون طوری که ادامه دادن برامون ،ادامه بده براشون و..
برا ی ادامه دادن بهانه لازمه ، بهانه هایی که بتوونیم به خاطرش بهم گیر بدیم ، از هم یاد کنیم و استفاده ببریم و هرکی بیشتر وانمود کنه که بهانه ای نداره ،موفق تر جلو می ره و بهتر درباره اش قضاوت می شه، قضاوت می کنیم حتی درباره بی اهمیت ترین چیزای زندگی یک دیگه ، مثل کشیدگی انگشتای دست و خوب بودن رانندگی ...
قضاوت ها زودتر از واقعیتهای برامون تعیین کننده می شن ، پس هر روز با اتفاق های تازه ، مثل گذشته رفتار می کنیم این قدر تا بشه تکرار ، تکرار هرچند پنجر رو به یک روز تازه باز می کنیم اما به تجربه های گذشته فکر می کنیم ، پس فقط تکرارمی کنیم و به خاطر از دست ندادن زمان گران بار که ازهمه چیزفعلا برامون مهم تره ، این روال رو ادامه می دیم واسمش رو می گذاریم تجربه های موفق زندگی ، این قدر موفق که واقعیت جهان رو طبق واقعیت خودمون درک می کنیم .
ما موفق هستیم چون خودمون برای همه تصمیم می گیرم و قرار ملاقات ها روتعیین می کنیم و برای تماس های تلفنی یکدیگر برنامه ریزی ، همه چیز به ما مر بوط می شه چون تصور ات ناشی از تجربه هامون این رو می گن و تخیلاتمون برای آروزهامون دست و پا می زنن..
همه رو یک جور می بینیم حتی اگر ما رو به یک جورنبینن و براشون تصمیم می گیریم که چطوری ببینن ، هر طوری که ما دوست داریم ببینیم . حتی قیافه و لباساشون رو... پس از روی قیافه ها هم کپی می کنیم ؛ این قدر کپی می کنیم تا همه شکل هم بشن ، شکل هم حرف بزن و شکل هم ادامه بدن تا به باور برسند ، اون طوری که ما به باور رسیدیم و قوانین و شیوه ها رو پایه گذاشتیم.
شیوه هایی که بهمون می گن باور شدیم پس باورشون کردیم ، هر روز دست و پا می زنیم توی اوضاعی که اسمش زنده موندن برای خوشبخت شدنه ،خوشبختی که با خوردن ذهن و رویای همدیگه، قضاوت کردن درباره همدیگه ، تکرار کردن تجربه هامون برای خودمون جدی اش کردیم ...
جدی جدی همه چیز می گذرد و بک روزخسته می شیم از همه باورمون ، پس شک می کنیم و سعی می کنیم دیگه خیلی همه چیز رو جدی باور نکنیم اون وقت دلمون می خواد شوخی کنیم با همه چیز ، قیافه امون توی آینه ، تراژدی های بزرگ و مفید بشریت ،موفقیت هامون و نفس کشیدنمون. پس برای پایان دادن به همه چیز شوخی جذابی می کنیم اگر هم نکنیم طبیعت این کارو می کنه ... حالا می فهم چرا ما این قدر کمدین ها رو دوست داریم!