شام شب عید کی آماده می شود
فردا شب عید است ، چهلمین شب عیدی که باهم گذراندیم، چاقوی تیز بر روی فلس های رنگی ماهی خش خش کنان ، خاطره چهل نسل از مادرانم را برایم یادآوری می کند، نگاه ماهی در نگاهم می افتد، خونابه ای از کنار لبش بیرون می ریزد، محکم تر چاقور را فشار می دهم، دستم را می گیری ، من عاشقت بودم، با یک حرکت چاقو تمام شکم را پاره می کنم، وحشتناک است! اینجا خبری از راز نیست ،شکمش بوی گند می دهد، شکمت پر از فلسهای رنگی است، خونابه تمام خانه را می گیرد، امشب باید ماهی شکم پرپخت ،فر را روشن می کنم ، هفت نسل از مادرانم ماهی شکم پر شب عید را در شکلهای مختلفی پخته اند، اینجا خبری از راز نهفته نیست، نگاه ماهی با نگاهم تلاقی می کند، نگاه تو هم ، می ترسم ، اشک تمام چشمم را می گیرد ، یاد هفت سالگی و پختن ماهی شکم پرمادرم در آشپزخانه چهار گوش مادر بزرگش می افتم ، مادرم گریه کرد، دلش برای ماهی سوخت؟ من؟ دلش برای خودش سوخت؟ آینده ؟ترسیدم ، بوی خون گرفته ام، تمام فلسهای فانتزی ماهی را بی رحمانه از پوستش کندم، چقدر نرم شده در دستم لیز می خورد ، ساکت ،آرام ، هیچ حرفی نمی زد، فلسهای شکمت را در آوردم رازهای زندگی در هوا چرخیدند ، خانه پر شد از فلسهای رنگی تو! وسرامیکهای کف آشپزخانه جوی کوچکی از خونی که عقده های مرا تا راه آب بردند، همه چیز را شستم، خونها، فلسها ، ماهی ها و خیال تورا از ذهنم! همه چیز یک خیال وحشتناک چهل ساله در کسری از ثانیه بود.
چهل سال ماهی در فر داغ شد، گوشتهایش له شد ومن چهل سال از درون سوختم ، تو آمدی و فقط گفتی عجب بوی خوبی می دهد این آشپزخانه ، شام شب عید کی آماده می شود.
( انتشار مجدد به درخواست دوستان / یک اپیزود از سه پلان خانوادگی /مطلب کامل در آرشیو تکه های زندگی )