بخشی از پاسخ به نامه یک دوست راه دور و عزیز

چند روز است حوصله نوشتن ندارم ، به دلایل مختلف که بهتر است مسکوت بماند...

 تا این که دیروز پس از چند روز تصمیم گرفتم به نامه دوست عزیزم که مدتهاست به سرزمینی دور کوچ کرده ، پاسخ دهم ، بیشتر نامه من  به او دردلها و غرغر زنانه ای شد که بخشهای از آن به عنوان پست جدید می گذارم ، شاید پاسخ کنجکاوی  ذهنی برخی دوستان فراموش شده یا هم دردی با  خوانندگان زن این وبلاگ باشد...

نه بازیگرم، نه اهل معامله و همین  شرایط را برایم دشوار می کند تا مجبور شوم بازی کنم و در هر بازی ناشیانه  خودم را لو دهم . همان طور که انسانها با تفاوتهایشان برایم جالبند ، نه زندگی روزمره اشان ، مایلم دیگران هم در مورد  من  همین طور باشند  که نیستند،  از دروغ بیزارم اما هرروز دروغهای تازه  هستند که موقعیتهای مختلف دوستی را برایم  می سازند ومن گریزانم  از همه این برخوردهای متعفن که از دور بوی تلخ خیانت می دهند.

تنهایی و کارخسته ام  نمی کند و دوستشان دارم ،تنها یک چیز است که دارد مرا  از درون می خراشد؛ شفاف نبودن آدمهای پیچیده اطرافم !

گاهی از این همه نبرد مردانه در اجتماع مرد پرور ایران  خسته می شوم،  اینجا برای داشتن یک شرایط اجتماعی باید زن بودن را تحت تأثیر این اتفاق قرار دهی، گاهی دلم برای زن بودن تنگ می شود ، دلم می خواهد بتوانم درمیان هیاهوی شغلم، احساست زنانه  و مادرانه ام را هم باخودم  حفظ کنم. اینجا برای انجام ساده ترین کارهای زنانه در اجتماع زیرسؤال می روی ، راحت و آسان! نباید زن بودن ُ مادر بودن ، به چشم  بیاید  برای بقا در این اجتماع بیمار  باید آن را در خودت خفه کنی ، یک اصل بزرگ زندگی را در خودت بکشی ...