وهم در چهار راه آزادی
وهم زده ایستاده ایم
بر چهارراهی که دست فروش تمام خواسته هایش را پهن می کرد در کنارش
و پنهانی صادق هدایت را حراج می زد بر چهره رهگذران
همان خیابانی که تو برایم از مغازه اش شال قرمز را خریدی و از کوچه اش یک بوسه
آن سو تر از تو مردی ایستاده با شانه های پهن و چشمهای باز
و فریاد می زند تمام آزادی هایی را که در رگهایش باد کرده اند
و آن سو تر از من زنی که جان می دهد در لباسی گلگون از آتش !
+ نوشته شده در ساعت 15:29 توسط فروغ
|