پلان یک

این چهلمین والنتاین کذایی  است که من دوباره عکس تکراری می گیرم. چیک .عکسهای تکراری با حضور تو در کادر تعریف شده چهار گوش ، هدیه های تکراری والنتاین دی های مسخره را هم در اتاقم  بر در و دیوار چسبانده ام ، تو می خواهی  من همیشه ایده آل باشم؛ کمر باریک،  قد بلند، دندانهای ردیف ،خنده رو، کم حرف، مهربان ، بدون نظر ، روشنفکر اما آرام   ساکت در برابر دروغ گفتن های  پی در پی تو، فداکار هنگام بدهی بالاآوردن و یک کودن زیبا هنگام  والنتابن دی مسخره .

همانطور که خودم را برای عکس یادگاری با تو در کادر جا می دهم و حاشیه های پر خاطره  این روز را در مغزم رتوش می کنم، شکلاتهای گوشتی را می جوم و عروسکهای چاق و بد شکل  نزدیک ترین فروشگاه محله را  جای خودم تصور می کنم. چه سکوت مسخره ای در عکسهای یادگاری ما حکمفرماست.

  ****

پلان دو

فردا شب عید است ، چهلمین شب عیدی که باهم گذراندیم، چاقوی تیز بر روی فلس های رنگی ماهی  خش خش کنان  ، خاطره چهل نسل از مادرانم را برایم یادآوری می کند، نگاه ماهی در نگاهم می افتد، خونابه ای از کنار لبش بیرون می ریزد، محکم تر چاقور را فشار می دهم، دستم را می گیری ، من عاشقت بودم، با یک حرکت چاقو تمام شکم را پاره می کنم، وحشتناک است! اینجا خبری از راز نیست ،شکمش بوی گند می دهد، شکمت پر از فلسهای رنگی است، خونابه تمام خانه را می گیرد، امشب باید ماهی شکم پرپخت ،فر را روشن می کنم ، هفت نسل  از مادرانم ماهی شکم پر شب عید را در شکلهای مختلفی پخته اند، اینجا خبری از راز نهفته نیست، نگاه ماهی  با نگاهم تلاقی می کند، نگاه تو هم ، می ترسم ،  اشک تمام چشمم را می گیرد ، یاد هفت سالگی و پختن ماهی شکم پرمادرم  در آشپزخانه چهار گوش مادر بزرگش می  افتم ، مادرم گریه کرد، دلش برای ماهی سوخت؟  من؟ دلش برای خودش سوخت؟ آینده ؟ترسیدم ، بوی خون گرفته ام،  تمام فلسهای فانتزی ماهی را  بی رحمانه از پوستش کندم، چقدر نرم شده در دستم لیز می خورد ، ساکت ،آرام ، هیچ حرفی نمی زد، فلسهای شکمت را در آوردم رازهای زندگی  در هوا چرخیدند ، خانه پر شد از فلسهای رنگی تو! وسرامیکهای کف آشپزخانه  جوی کوچکی از خونی که عقده های مرا تا راه آب بردند، همه چیز را شستم، خونها، فلسها ، ماهی ها و خیال تورا از ذهنم! همه چیز یک خیال وحشتناک چهل ساله  در کسری از ثانیه بود.

 چهل سال ماهی در فر داغ شد، گوشتهایش له شد ومن چهل سال  از درون سوختم ، تو آمدی و فقط گفتی  عجب بوی خوبی می دهد این آشپزخانه ، شام شب عید کی آماده می شود.

 ****

پلان سه

وقتی وارد خانه می شوم می خواهم  همه چیز مرتب باشد ، کفشها سرجا ، لباسها اطو کشیده، صندلی ها به دیوار چسبیده، شام سر ساعت و...

                                                               ****

من جفت بدی هستم، دیروز خوابیدم اما تو بیدار بودی و تکرار خوابم را تماشا می کردی ، من صندلی هارا مرتب کردم  و لباسهایت را به دیوار زدم،  خبری از شام نبود چون من رژیم دارم، کفشهایت را سر  ساعت واکس زدم و...

                                                              ****              

مادر من یکی از عجیب ترین و  احمق ترین  آدمها ست  هروز برایم غدا می پزد اما غر می زند، حوصله بچه ندارد اما   برایم وقت می گذاردو قصه های خنده دار ذهنش را در خواب و بیداری می گوید ، او به مدرسه رفتن من اعتقادی ندارد اما همیشه مرا برای دیر بیدار شدن از خواب سرزنش می کند، او می خواهد بهترین مادر ، بهترین معشوقه و بهترین نویسنده دنیا باشد!هر روز می خواهد ما را ترک کند اما فردا دلش  می سوزد و می ماند او احمق ترین زن دنیا است چون به طلا علاقه ای ندارد اما از فروش سکه های طلایش لذت می برد!

                                                             ****

 این قدر به من گیر نده! نه پول ، نه محبت،  انتظار همکاری نداشته باش ،  به خواسته ایم،  فکر کن ،همه چیز مرتب باشد در خانه ، خارج از خانه ، همیشه  وفا دار باش  اما در باره وفاداریم کنجکاوی نکن ،حسادت زنانه یک شوخی دوستانه است. تو باید مهربان باشی و غیر تکراری،خواسته های کودکانه را در خودت خفه کن ، کارمند نمونه ام باش  ! من درآمدت را نمی خواهم اما  کرایه خانه به من ربطی ندارد!

                                                          ****        

 مدتهاست  کاری به کارت ندارم، به تو وفادارم چون ژنتیکی از دروغ گفتن می ترسم ، این رو می دونم که باید با  زنهای دیگه فرق داشته باشم و نباید ذهنم را با تجربه های 40درجه دمای تو درگیر کنم !حسادت روخفه می کنم ،مثل جنین هایی که از تو بی بار خفه می شن، هرگز تکراری نمی شم سعی می کنم در حالی که  برای رئیسم کارمند نمونه ای می شوم ، آرزوهای کودکانه تو روهم جبران کنم.  می دونم تو باید آتومبیل مورد علاقه ات سوار بشی . از تو سوألی  نمی پرسم تا  دروغ بشنوم .  پیامهای تلفنی مرا مرتب  چک  کن اما من نمی خوام بدونم  تو  یک شب تا صبح را کجا گذراندی ؟! من مدتهاست به زندگی بدون تو عادت کرده ام و مثل  یک آدم آهنی دوست داشتنی فقط کار می کنم ،کار تا بتوانم کرایه  خانه  400 هزار تومانی امون رو سر موقع پر داخت کنم و خلسه های تو رو جبران . هیچ وقت دوستان بیوه ام را به خانه دعوت نمی کنم اما سعی می کنم  از دوستان مجرد تو  به خوبی پذیرایی کنم ! تووقت عصبانیت داد می زنی و من باید آرام در باره عصبانیتم فکر کنم ، دلم برای تنهایی لک زده ، برای خفه شدن ،خفه کردن ودروغ نشنیدن...                                                             

*****  

دیگر از زندگی با این دو تاخسته شده ام؛ یک روز عاشق هم هستند و روز دیگر از هم متنفرن،یک روز  مرا تشویق به خوردن شام خانوادگی می کنند و روز دیگر با یک سینی  غذا به گوشه ای تبعید می شوم، یک روز مرا می بوسند و روز دیگر از خود می رهانند،یک روز در تنهایی من گم می شن ویک روز بودن و نبودنش با تنهایی است. مرا تنها می گذراند   اما از ترس تنها بودن منو آواره  دیگران می کنند، همیشه سر بیدار کردن و مدرسه بردن من دعوا می کنن،مرتب برایم خرید می کنند  و آرزوهای کودکی اشان را برایم هدیه می آورند ، اما وقتی چیزی می خواهم مرا به قناعت تشویق می کنند . خودشان  خواب می مونن  اما برای مدرسه نرفتن سر من جیغ می کشن،  خودشان بی نظم  هستند از  انتظار دارند ،من منظم ترین بچه  دنیا باشم ، داره ازشون بدم می آید و...