بی پروا
ردت را روی کاغذ گرفته ام
سرد و ناآرام
نگران می شوی
در سفیدی کاغذ
می پیچد درد بر رگانم
خونت می جوشد ،شعرم شده ای
عصیانگر و سرخ
ویران
خانه میان ما
هرز و خالی
زمزمه ات می کنم
نجوا ی غریبه ای در باد
رویا می بافی گیسوانش را
نوازش نور می شود بر دیوار
پنجره نیمه باز
عریان شده ای از عشق
عریان می شوم
از تو
ردت بر کاغذ جامانده
کلمه می ریزد ،باد شعر هایم را می برد
+ نوشته شده در ساعت 3:51 توسط فروغ
|